در حال تماشای بازی بیسبال ناگهان تصمیم می گیرم یک رمان بنویسم

© Flickr / Björn LindellКнига
Книга - اسپوتنیک ایران
اشتراک
«موراکامی» نویسنده ژاپنی است که هر سال بر سر شانس او برای کسب نوبل ادبیات، بحث و گمانه‌زنی‌های زیادی راه می‌افتد. او نویسندگی را از ۲۹ سالگی شروع کرده؛ در حال تماشای یک بازی بیسبال بوده که ناگهان به خودش می‌گوید: فکر می‌کنم می‌توانم یک رمان بنویسم.

به گزارش اسپوتنیک به نقل از ایسنا- سایت «باستل» در ادامه می‌نویسد: «هاروکی موراکامی» از همان‌جا مستقیم به خانه می‌رود و نگارش کتابی را که «آواز باد را بشنو» نام گرفته، شروع می‌کند. از آن زمان تاکنون او بیش از ۲۰ کتاب از رمان‌های علمی — تخیلی گرفته تا مجموعه داستان‌های فانتزی و آثار غیرداستانی طنز به نگارش درآورده و کتاب‌هایش به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده است.

از ورود این داستان‌نویس ژاپنی به عرصه بین‌المللی کتاب، ۳۷ سال می‌گذرد و تا امروز میلیون‌ها نسخه از آثار او در نقاط مختلف جهان به فروش رسیده است. با توجه به این پیشینه درخشان ادبی، می‌توان «هاروکی موراکامی» را یکی از الگوهای مناسب در مسیر یادگیری فن نویسندگی دانست. در این گزارش ۱۵ نقل قول از او درباره نویسندگی را مرور می‌کنیم:

۱. نوشتن همه رمان‌ها یک جور است؛ استخوان‌ها را جمع می‌کنی و دروازه خودت را می‌سازی، اما مهم نیست آن دروازه چقدر فوق‌العاده باشد، چون این به تنهایی باعث زنده شدن یک رمان نمی‌شود. داستان چیزی این دنیایی نیست. یک داستان واقعی نیاز به نوعی غسل تعمید جادویی دارد تا جهان این طرف را با دنیای آن سو ارتباط دهد.

۲. داستان کوتاهی که مدت‌ها پیش نوشته‌ام، نصفه‌شب سرزده وارد خانه‌ام می‌شود، مرا تکان می‌دهد تا بیدارم می‌کند و فریاد می‌زند: هی! الان که وقت خواب نیست! نباید فراموشم کنی، هنوز باید یک چیزهایی بنویسی! من که مسخ آن صدا شده‌ام، خودم را می‌بینم که دارم یک رمان می‌نویسم. می‌توانم بگویم داستان‌های کوتاه و رمان‌های من در درونم به روش طبیعی و ساختارمند با هم در ارتباط هستند.

۳. جایی تاریک، سرد و خلوت است؛ یک زیرزمین در روح تو. این مکان می‌تواند برای ذهن انسان خطرناک باشد. من می‌توانم در را باز کنم و وارد تاریکی شوم، اما باید مراقب باشم. داستانم را آن‌جا پیدا می‌کنم. بعد آن را به سطح می‌آورم و وارد دنیای واقعی‌اش می‌کنم.

۴. اهمیت داستان را برای خودم می‌دانم، چون اگر می‌خواهم خودم را بیان کنم، باید یک داستان بسازم. بعضی‌ها اسمش را تخیل می‌گذارند. برای من خیال نیست، فقط یک نوع نگاه کردن است.

۵. چیزی به نام نویسندگی بی‌نقص وجود ندارد، درست مثل یاس مطلق که وجود ندارد.

۶. حافظه مثل داستان می‌ماند، یا این‌که داستان است که به حافظه شباهت دارد. یک‌بار که داشتم داستان می‌نوشتم، این فکر به ذهنم آمد که حافظه مثل یک نوع داستان است یا بالعکس. در هر صورت، مهم نیست چقدر سعی کنی همه چیز را با دقت شکل دهی، زمینه داستان دائم این طرف و آن طرف سرگردان است تا زمانی که دیگر آن‌جا نباشد. تو می‌مانی و یک دسته بچه گربه که این‌ور و آن‌ور می‌لولند؛ گرم از زندگی و به طور ناامیدانه‌ای بی‌ثبات. و بعد برای این‌که این چیزها را به عنوان اجناس قابل فروشی عرضه کنی، اسم محصولات کامل‌شده روی‌شان می‌گذاری. گاهی فکر کردن به آن‌ هم شرم‌آور است. صادقانه بگویم، این مسأله باعث می‌شود خجالت بکشم.

۷. اغلب موقع نوشتن با خودم فکر می‌کنم و این جملات را مرور می‌کنم: حقیقت دارد، کلمه جدیدی وجود ندارد. شغل ما بخشیدن معانی جدید و مفاهیم خاص به واژه‌هایی کاملا معمولی است. این فکر به من قوت قلب می‌دهد. منظورم این است که زمین‌های ناشناخته هنوز پیش روی ماست، قلمروهای حاصلخیزی که تنها در انتظار بارور شدن به دست ما هستند.

۸. به نظر من حافظه مهم‌ترین دارایی بشر است. یک نوع سوخت است؛ می‌سوزد و تو را گرم می‌کند. حافظه من مثل یک صندوقچه است. کشوهای متعددی درون این صندوق جای دارد. وقتی می‌خواهم یک پسر ۱۵ ساله باشم یک کشوی به‌خصوص را باز می‌کنم و چشم‌اندازی را می‌بینم که به عنوان پسری در کوبه دیدم. می‌توانم هوا را استنشاق کنم، زمین را لمس کنم و سبزی درختان را ببینم. به همین خاطر است که می‌خواهم یک کتاب بنویسم.

۹. رمان‌نویسی برایم یک چالش است، اما داستان نوشتن یک لذت. اگر نوشتن رمان مثل ایجاد یک جنگل باشد، داستان‌نویسی بیشتر شبیه پرورش یک باغ است.

۱۰. وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، هیچ نقشه‌ای ندارم. فقط صبر می‌کنم تا داستان خودش بیاید. من انتخاب نمی‌کنم که چه نوع داستانی باشد یا چه اتفاقی قرار است در آن بیفتد.

۱۱. هربار که کتابی می‌نویسم، پایم را در کفش متفاوتی می‌گذارم. چون گاهی از این‌که خودم باشم، خسته می‌شوم. این‌طوری می‌توانم فرار کنم. این یک خیال است. اگر نتوانی تخیل کنی، پس کتاب نوشتن به درد نمی‌خورد.

۱۲. وقتی درباره فردی ۱۵ ساله می‌نویسم، می‌پرم و برمی‌گردم به روزهایی که خودم آن سنی بودم. مثل یک ماشین زمان است. همه چیز را به یاد می‌آورم. باد را حس می‌کنم. هوا را استنشاق می‌کنم. خیلی واقعی، خیلی واضح.

۱۳. هر نویسنده تکنیک نویسندگی خودش را دارد؛ آنچه می‌تواند یا نمی‌تواند در مورد توصیف مسائلی مثل جنگ یا تاریخ انجام دهد. من در نوشتن این چیزها تبحر ندارم. اما تلاشم را می‌کنم، چون احساس می‌کنم لازم است درباره این مسائل بنویسم.

۱۴. رویاپردازی شغل روزانه رمان‌نویسان است. اما به اشتراک گذاشتن رویاهایمان وظیفه مهم‌تر ماست. بدون حس شریک شدن رویاها، ما نمی‌توانیم رمان‌نویس شویم.

۱۵. داستان‌های کوتاه من مثل سایه‌های نرم و اثر انگشت‌های کمرنگی هستند که من در این جهان گذاشته‌ام. جای دقیق تک‌ تک آن‌ها و حسی را که آن زمان داشتم یادم است. داستان‌های کوتاه مثل تابلوهای راهنمای قلب من هستند.

«هاروکی موراکامی» ۶۷ ساله بیش‌تر کتاب‌هایش را به سبک سوررئال به نگارش درآورده‌ است. از معروف‌ترین کتاب‌های او که یکی از مطرح‌ترین نویسندگان معاصر است، می‌توان به «کافکا در کرانه» و «جنگل نروژی» و جدیدترین اثرش «سوکورو تازاکی بی‌رنگ و سال‌های زیارتش» اشاره کرد.

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала