در آن کران کاسپین

© Flickr / Luis SarabiaRed Square
Red Square - اسپوتنیک ایران
اشتراک
برداشت سوم: میدان رنگی

برداشت اول

برداشت دوم

فارغ از سنگینی چمدان، چند باری هم در پیچ‌وخم‌های ناشناختۀ این موزۀ زیرزمینی گم می‌شوم؛ البته نه به کفش‌های کسی خیره‌ام و نه از شور هیجان، خواب به چشمم آمده‌است. به خاطر لذت دید زدن آدم‌ها و نقش برجسته‌های دیوارها و گاهی مجسمه‌هایی که خیره‌ات می‌کنند، راهم را گم می‌کنم.
از پله‌ها که بالا می‌آیم، هوای مطبوع پاییز و نم‌نم باران حالم را جا می‌آورد. چند قدمی تا یکی از قشنگ‌ترین میدان‌های دنیا فاصله دارم. می‌خواهم چشمهایم را در این چند قدم ببندم. باد با سوز و خنکایش به یادم می‌آورد که اینجا باید یکی از سردترین شهرهای دنیا باشد و من همین‌جا، درست در قلب این شهر ایستاده‌ام. یک دور کامل می‌چرخم؛ چند قدم با چشم‌های بسته و چند قدم با چشم‌های باز. می‌خواهم فاصلۀ میان رویاهای دور و واقعیت امروز را مرور کنم. چشم‌هایم را باز می‌کنم،درست روبه‌روی قشنگ‌ترین کلیسای دنیا!
رنگ!رنگ! همان کلیسای سنت‌باسیل که معمار آن را کور کردند، برای آنکه ساختن چنین بنایی را تکرار نکند. امان از دست پادشاهان که هم می‌سازند و هم ویران می‌کنند. هنوزهیچ‌کجا، حکایت رنگ‌های عجیب گنبد هایش نوشته نشده اما هر چه هست،آن‌قدرزیباست که چشم ها را در اولین نگاه خیره می کند.
مثل همیشه، میل شدید من به تماشای آدم‌ها پیروز می‌شود و من به‌جای عکس‌گرفتن کنار کلیسای رنگی، به آدم‌های زندۀ این تصویر خیره می‌شوم. توریست‌های ذوق‌زده از این زیبایی، توریست‌های خسته از پیاده‌روی‌های طولانی ، توریست‌های نشسته بر سنگفرش سرد از فشار پادرد، توریست‌های نشسته در برابر دوربین، گروه پرتعدادچینی‌ها، چون همیشه با هم، و ماجرای پرتاب سکه که خود داستانی دیگر دارد. آدم‌هایی هم هستند که آمده‌اند تا خستگی یک روز را با کمی راه رفتن در این میدان و نوشیدن یک لیوان چای داغ پایان دهند. من هم مثل آنهایی که بساط خستگی خود را روی سنگفرش‌ها پهن کرده‌اند، می‌نشینم؛ روبه‌روی همان کلیسای رنگی. دوربین را آماده می‌کنم تا اولین عکسم را بگیرم… صدای فلش دوربین تداعی صدای کارگردان خیال من است برای برداشتی دیگر:
سه ، دو ، یک…
ادامه دارد…

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала