گزارش و تحلیل

سلام آقای پوتین، صدای مارا می شنوید؟

© Fotolia / yulenochekkکاخ کرملین مسکو
کاخ کرملین مسکو - اسپوتنیک ایران
اشتراک
مسافران ایرانی نزدیک کاخ ریاست جمهوری در کرملین که می شوند اغلب سلامی هم خدمت پرزیدنت پوتین عرض می کنند و از دور دستی تکان می دهند به امید اینکه رئیس جمهور روسیه هم آنها را ببیند.

خیلی هیجان زده می شوند وقتی به عنوان توریست و تا این اندازه می توانند به ساختمان کار رئیس جمهور نزدیک شوند. روزی یک توریست ایرانی به من گفت که من حتی نمی دانم ساختمان ریاست جمهوری ما کجاست، این حرف خیلی از بازدید کنندگان کاخ کرملین است. امروز در گشت و گذارهای اینترنتی به گزارشی از مشرق برخوردم که ماجرای مشاهدات خبرنگار از یک روز در حوالی ساختمان پلاک 6 پاستور با قصه‌هایی پر غصه مردم که امید دیدار با رئیس جمهور را یکجا در دست گرفته و بعضی ها حتی از راههای دور راهی تهران شده بودند.

برای من هم جالب بود بدانم این مسافران پر غصه با آرزوی شاغل شدن، وام گرفتن، تامین هزینه های بیمار خانه و هزاران گرفتاری دیگر و در جایی چند قدمی اتاق کار رئیس جمهور موفق به دیدار ایشان می شوند و سلامشان به گوش رئیس جمهور می رسد. راستی ظاهرا برای آنها فرقی هم نمی کند که روحانی کمی دورتر پشت میز نشسته است یا احمدی نژاد.

تازه که به روسیه آمده بودم، آرزو داشتم پرزیدنت پوتین را از نزدیک ملاقات کنم، به همین خاطر هم تصمیم گرفتم در سایت ریاست جمهوری در بخش ملاقات با رئیس جمهور ثبت نام کنم. با خودم گفتم 3 سال هم که در نوبت باشم بالاخره قبل از رفتنم از روسیه نوبت دیدار من فرا می رسد. اما بعدا صرف نظر کردم چون یکی از استادان ایرانی توصیه کرد این کار را نکن، ممکن است واقعا این دیدار پذیرفته شود و تو به خاطر عدم تسلط به زبان روسی از پس این دیدار آبرومندانه بر نیایی.

راوی ماجرای ساختمان پلاک 6 پاستور گفته بود که از گیت دوم بازرسی نهاد ریاست جمهوری، ورود برای عموم ممنوع می شود و فقط باید از خواص باشی تا دستت به رئیس جمهور برسد. به هر حال بهتر است قبل از اینکه به گیت دوم برسی نامه ات هم در دست وآماده تقدیم باشد چون از اینجا به بعد دیگر مسئولان دست نایافتنی می شوند و برای ارتباط گرفتن با آنها راهی باقی نمی ماند به جز نامه نوشتن. تصور من از حیاط قدیمی ساختمان پلاک 6 پاستور که مخصوص نامه به دستهاست، چیزی شبیه حیاط ساختمان ریاست جمهوری روسیه است، اما می دانم که تصور اشتباهی است، تهران ما از روزی که داشت شهر می شد از اساس کوچک و نقلی طراحی شده و گنجایش حیاطی به بزرگی حیاط محل کار پرزیدنت پوتین ندارد.

سلام مسافران ساختمان پلاک 6 به گوش رئیس جمهور نمی رسد، حتی اگر از دور دستی هم تکان بدهند باز رئیس جمهور نمی بیند چون خط قرمز ایست بازرسی ناگهان یادآوری می کند که جلوتر از این راهی وجود ندارد. شاهد عینی ساختمان نهاد ریاست جمهوری یکی از نامه نویسها را نشان می کند و بالای سرش می رود: «می پرسم، راستی شما هم اولین بارتان است که اینجا می آیید؟ سوالم را با نگاهی آمیخته با سکوت پاسخ می دهد. دوباره می گویم حالا اگر نامه بنویسیم جوابی هم می گیریم یا نه؟ اینبار سرش را به علامت نفی بالا می اندازد و می گوید نه بابا.

ابروهایم را بالا می اندازم و می گویم: "خب مرد حسابی تو که می دانی فایده ای ندارد پس چرا اینهمه راه آمده ای تا نامه بدهی؟! " کیف چرمی رنگ و رو رفته اش را روی پاهایش جابه جا می کند و می گوید چاره ای نداشتم. در این دوسال به هر دری که بگویید زده ام، کار نیست که نیست. توی خرج زن و بچه ام مانده ام، من ماندم و یک زندگی و ماهی چند هزار تومان یارانه.

 از تحصیلاتش می پرسم و از جوابش شوکه می شوم. دکترا دارد. دکترای تاریخ آنهم از یک دانشگاه خوب دولتی. با لبخند، نگاهی به سر تا پایش می اندازم و می گویم؛ مگر دکترها هم مشکل شغل دارند؟ خب برو دانشگاه تدریس کن. با این مدرک آمدی تا از رئیس جمهور کار بخواهی؟!

غم بزرگی پشت نگاهش چمباتمه زده است. با لهجه شیرین لرستانی می گوید "وقتی تمام شغل های تخصصی را دیگران! تصاحب کرده اند دیگر چاره ای نداریم. صدایم به هیچ جا نمی رسد. هرکجا که بگویید رفته ام از ادارات کل استان گرفته تا وزارت ارشاد و سازمان میراث فرهنگی. ولی می گویند نیرو نمی خواهیم. از طرفی هم چون عضو هیئت علمی نیستم تنها می توانم به صورت حق التدریس در دانشگاه پیام نور درس بدهم و اگر خیلی شانس بیاورم ماهی شش ساعت کلاس نصیبم شود. آنهم با ساعتی 5هزار تومان!!"»

 راستی من هم تاریخ دان زیاد می شناسم که دکتر بیکار هستند و راه غربت گرفتند و رفتند تا از تاریخ خودشان برای غربی ها تعریف کنند.

به خیابان پاستور که می روید بستگی دارد مثل من چقدر به دیدار با رئیس جمهور مطمئن باشید. پسر روستایی ساده و آرام گزارش مشرق مثل من که مطمئن به دیدار با پرزیدنت پوتین بودم، استرس دارد، احتمالا  فکر می کند نامه اش را می دهند دست رئیس جمهور و شاید شخص رئیس جمهور مشکلش را حل کند. میگوید: «ولی یکی از فامیل های ما که به رئیس جمهور نامه داده بود جواب گرفت. اینطور هم که می گویند نیست. وامش را دادند. خودش به من گفت اگر بری تهران و نامه بدی به رئیس جمهور مشکلت حل می شود.»  هنوز حرف ها تمام نشده بلندگو شماره اش را اعلام می کند. شماره 175… با نگرانی وسایلش را جمع می کند و راهی باجه دو می شود…»

راستی از سالی که من آرزوی داشتم پرزیدنت پوتین را ببینم چند سالی گذشته و من دیگر زبان روسی یاد گرفته ام، شاید دوباره در بخش دیدارهای عمومی رئیس جمهور ثبت نام کنم، از نامه بدستهای خیابان پاستور یاد گرفتم که باید کفشهای آهنی به پا کرد برای هر خواسته ای که در سر پرورانده می شود. مهمانان ساختمان پلاک 6 پاستور هم حتما دیگر نامه هایشان بدست رئیس جمهور رسیده، و کاش گزارشی بخوانیم که رئیس جمهور شخصا به مشکلات مردم پاسخ دادند و نامه ای بی جواب نمانده است.

 

 

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала