به گزارش استودیوی او ، محسن مخملباف تهدیدات آشکاری از سوی طرفدران رژیم شاهنشاهی دریافت کرده است. و البته این نامه ها نه از آمریکا و نه از اروپا ارسال شده ، بلکه فرستده ها از ایران بوده اند.
محسن مخملباف چه حقیقتی را برای جهان در نامه ی خود به پسر شاه ایران محمد رضا پهلوی آشکار کرده است؟ چه چیزی این طوفان نفرت و تهدید را برانگیخته است: انتقاد از رژیم شاهنشاهی یا سیستم دولتی کنونی ایران.
اسپوتنیک متن کامل این نامه ی سرگشاده را منتشر می کند:
سيمرغ ايرانى، نه سلطنت موروثى!
جناب آقاى رضا پهلوى عزيز!
با سلام و احترام محسن مخملباف هستم. شهروند ايرانى كه مدت چهار سال و نيم براى مبارزه با استبداد شاه در زندان پدر شما بوده ام. هنگام دستگيرى گلوله خوردم و براى مداوا تنها دو هفته در بيمارستان ماندم، اما در زندان شاه در ١٧سالگى چنان شكنجه شدم كه براى آنكه بتوانم دوباره روى پاى خودم راه بروم، چهار بار جراحى شدم و مدت صد روز در بيمارستان بسترى شدم. اكنون بعد از ٤٣ سال هنوز به اندازه ٢٠ سانت در ٢٠ سانت، يادگارهاى شكنجه دوران شاه بر بدنم باقى مانده است. اين ها را نمى گويم كه رضا پهلوى را برنجانم يا شرمنده سازم، كه گناه پدر بر پسر نمى نويسند. از آن بالاتر برخورد من با خانواده شما از پشت عينك رنج هاى آن دورانم نيست. شاهد بوده ايد كه پس از درگذشت برادرتان، چنان از داغ مادرتان متاثر شدم كه نامه اى براى تسلى ايشان به اين مضمون فرستادم: "دخترى كه در روز عروسى اش پرندگان را از قفس آزاد كرد، امروز پرنده ديگرش از قفس آزاد شد…" ساعتى بعد، خانم فرح تلفن مرا يافتند و روى پيغام گير تلفن خانه ما اين پيام را گذاشتند: "آقاى مخملباف! از بين تسليت هايى كه
گذشته نه، رو به آينده!
انقلاب ايران گذر از استبداد سلطنتى بود به قصد آزادى، اما چون به رهبرى يك فرد اعتماد كرد و به دنبال او رفت، به استبدادى ديگر كه اين بار دينى بود، رسيد. پنجاه سال طول كشيد تا ايرانيان از شر استبداد سلطنت بعد از مشروطه رها شوند، و چهل سال هم طول كشيد تا آماده براندازى استبداد دينى شوند. اكنون اگر هر كدام از جريانات اپوزيسيون، به جاى يافتن راهى براى رسيدن به آينده اى روشن، رو به سوى گذشته تاريك كنند؛ چه اين گذشته مثل اصلاح طلبان، بازگشت به دوران امام راحل باشد، چه اين گذشته بازگشت به دوران شاه راحل، هر دو يك نتيجه خواهد داشت و آن نرسيدن به آزادى و تفرقه در صفوف مبارزه است. امروزه هم اصلاح طلبان و هم سلطنت طلبان از باورهاى خود يك ايدئولوژى ساخته اند و ما براى رسيدن به آزادى از ايدئولوژى حكومت دينى، با موانع دو خرده ايدئولوژى ديگر هم روبرو هستيم. متاسفانه شخص شما هم با آنكه ادعاى اتحاد بين مخالفين را داريد، با رد نكردن ايده احياى سلطنت، خود علت اصلى اختلاف بين مخالفين جمهورى اسلامى هستيد. جلوه اين اختلافات از هم اكنون در بين ايرانيان قابل مشاهده است. هواداران كامنت نويس شما، هنوز به قدرت نرسيده با كلمات ركيك، تهمت، توهين، تهديد، عده اى را كه وقت و ادبيات كامنت نويسان شما را ندارند، به سكوت كشانده اند. عده اى هم از ترس اين كه مبادا اختلاف بين مخالفين به سود جمهورى اسلامى تمام شود، هنوز ساكت اند. اما اين سكوت ديرى نمى پايد و استدلال و گفتگو و روشنگرى، جاى هياهوى هواداران سلطنت را خواهد گرفت. شما خود ديده ايد كه در همه بزنگاه های تاریخی، برخى از مخالفین جمهوری اسلامی بر سر دو راهی جمهوری یا پادشاهی گیر کردند و متفرق شدند. بارها نشست هاى اپوزوسیون مثل نشست پاریس، لندن و… بی نتیجه بر سر این دوراهی از هم پاشید.
سلطنت موروثى يا همان ژن برتر!
از افغانستان بياموزيم
به نظرم شما فراموش می کنيد که حتا در جامعه غير مدرنى مثل افغانستان، با آن مناسبت های قبیله ای اش، دیگر براى بازگشت دوباره ظاهر شاه به سلطنت جايى نداشت و مردم افغانستان به فراخوان شاه مخلوع و سلطنت طلبان به هيجان آمده، قاطعانه نه گفتند و در اجلاس بزرگان (لویه جرگه) با تمام قدرت، علیه برقراری نظام سلطنتی ایستادند. آنها كه در آن اجلاس حضور داشتند دیدند که واکنش های مردم چنان تند بود که پیرمرد (ظاهر شاه) با تواضع اعلام کرد احیای سلطنت منتفی است و هرگز خودش را برتر از سایر افراد جامعه نمی داند.
آقاى رضا پهلوى عزيز!
فراموش نكنيد كه سلطنت پدر و پدر بزرگ شما، محصول كودتاهاى خارجى بود و نه برخاسته از راى مردم. پس براى آنچه با كودتا بر مردم تحميل شد و در آزمايشى پنجاه ساله، ناكارآمدى اش در ايجاد دمكراسى و حقوق بشر اثبات شد، اصرار نكنيد. چرا شما هم چون اصلاح طلبان بر تكرار آزمايش هاى ناموفق گذشته اصرار داريد؟! اگر شما واقعا به اتحاد مردم و مخالفين براى سرنگونى استبداد فكر مى كنيد، يكى از بزرگترين معضلات آن را كه سلطنت استبدادى آزمايش شده است، خود از سر راه برداريد. هشتاد ميليون ايرانى مثل هم فكر نمى كنند. از ايرانيان كسانى از خمينى بيزارند، كسانى از شاه. كسانى هم از هر دو. اگر طرفداران اين و آن، با احياى گذشته، زخم هاى كهنه يكديگر را فشار دهند، در صفوف مردم تفرقه انداخته اند. اين گروه چه اصلاح طلبان باشند، چه سلطنت طلبان فرقى نمى كند، و متاسفانه اكنون هر دو چنين اند. ما تنها يك راه گريز به آزادى داريم و آن رفتن به سوى آينده است و نه بازگشت به گذشته.
تبعيض نه!
بخشى از مردم مى گويند "رای گیری در مورد حکومت پادشاهی، تبعیض آشکار میان شهروندان است. این رای گیری فقط یکبار، برای همیشه و فقط برای به قدرت رسیدن یک فرد، یعنی رضا پهلوی صورت مى گیرد. حقی که بقیه شهروندان از آن محروم خواهند بود. این رای گیری یک تبعیض آشکار است. در واقع قانونی کردن تبعیض و به رسمیت شناختن یک ژن برتر است. همانطور که ضدیت با محتوی اعلامیه حقوق بشر را نمى شود به رای گذاشت، همانطور که بی عدالتی، شکنجه و نابرابری حقوقی میان شهروندان را نباید به رای گذاشت، حکومت پادشاهی که یک مقام موروثی، مادام العمر، غیرانتخابی و تبعیض آمیز است را هم نمى شود به رای گذاشت! قدرت در هر شکلش باید دوره ای و چرخشی باشد. اینکه در جاهای دیگر دنیا اینطور بوده یا هست نیز دلیل به رای گذاشتن این موضوع در آینده ایران نیست." هواداران سلطنت مثال مى آورند كه بعضى جاها مثل انگليس و سوئد مشروطه پادشاهى دارند و به دمكراسى رسيده اند. غافل از اين كه در همین کشورها، حتى در برنامه هاى راديويى روزانه، زمزمه هاى فراوانى بلند است که چرا ملت از ماليات خود بايد خرج زندگى پر زرق و برق یک خانواده سلطنتى كه فکر می کنند نسبت به دیگران برتری دارند را بپردازند؟ و بعيد نيست با رفراندوم روزى سلطنت در اين كشورها هم ملغى شود. هر چند همين امروز هم، هيچيك از موافقين سلطنت در انگليس و سوئد، مخالفين خود را چون هوادارن سلطنت موروثى شما، مورد اتهام و تهديد و ناسزاهاى ركيك كه در شان شما نيست قرار نمى دهند. و اين خود دليل ديگرى است براى اينكه چگونه سلطنت موروثى در ايران، به فوريت به فرد پرستى و كيش شخصيت منجر خواهد شد. در عين حال فراموش نكنيد كه انگليس و سوئد و امثال آنها در تجربه تاريخى خود موفق شده اند زنگوله را به گردن استبداد بيندازند و شاه و ملكه را به سمبل بى قدرتى تبديل كرده اند. ما در تجربه تاريخى خود در اين زمينه موفق نبوده ايم. و هرگز در شرايط تاريخى و جغرافيايى آنها نيستيم. ما در قرون وسطاى خاورميانه به سر مى بريم و همسايگان ما اروپايى هاى به دمكراسى رسيده نيستند. ما همسايه تركيه اى هستيم كه عليرغم ميراث آتاتورك، اردوغانى كه با قطار دمكراسى آمده بود را، در يك بزنگاه با يكبار راى مردم هيجانزده، در ايستگاه استبداد پياده كرد. بعد هم چرا بايد نظام پادشاهى را كه يكبار با انقلابى خونين از كار انداخته ايم، دوباره با راى خودمان بر قدرت بنشانيم؟ و بعد شاه را در حد يك سمبل، با قوانين و نظارت كنترل كنيم تا مبادا دوباره ديكتاتور شود؟ آن هم سمبلى كه از همين امروز باعث اختلاف در اپوزيسيون ايران است و نه باعث وحدت آنها.
واضح سخن بگوييد!
تخم مرغهايت را در يك سبد بگذار!
آقاى پهلوى عزيز! تاجران تخم مرغهايشان را در يك سبد نمى گذارند، تا اگر يكى از سبدها افتاد و تخم مرغها شكست، در سبد ديگر، تعدادى تخم مرغ سالم برايشان باقى بماند. اما مبارز آزادى، تاجر مابانه رفتار نمى كند تا تخم مرغهاى قدرت را در دو سبد قدرت احتمالى آتى بگذارد. شما بخشى از تخم مرغهاى شانس تان را در سبد سلطنت موروثى گذاشته ايد، بخشى از تخم مرغها را هم در سبد جمهورى خواهى مبتنى بر راى مردم قرار داده ايد. يك مبارز واقعى، راهى را كه غلط مى داند به هيچ قيمتى نمى رود، حتى در صورت اصرار طرفدارانش. شما دو نوع نظام را به راى آينده مردم حواله مى كنيد، يكى نظام سلطنت، كه برنده اش فقط شما هستيد؛ يكى هم نظام جمهورى، كه خودتان را با اين گفته كه پدر بزرگم از جمهورى هم بدش نمى آمد، در نبود شانس سلطنت، كانديدايش مى دانيد. از عملكردتان عليرغم ادعايتان به نظر مى رسد شما به جاى رهايى مردم، روى دو اسب محتمل قدرت شرط بسته ايد و به پيامدهاى غير شفاف و تفرقه بر انگيزش بى اعتنا هستيد.
حزب سلطنت
چرا از هم اكنون حزب سلطنت تشكيل نمى دهيد؟ تا هم سودش را ببريد و هم هزينه اش را بپردازيد. در آن صورت مردم مى توانند وزن سياسى شما را از تعداد واقعى هوادارانتان اندازه گيرى كنند. شما حتما با اين همه تبليغات از تلويزيون هاى حامى تان، تعدادى طرفدار داريد. تاسيس حزب سلطنت خواه، قدمى واقع بينانه براى تعداد هواداران شما و صندلى هايى است كه احتمالا در مجلس آينده خواهيد داشت و نه بيشتر. سلطنت طلبان حداكثر يك حزب هستند در كنار احزاب ديگر، نه همه حاكميت فرداى ايران.
تكرار كودتاى ٢٨ مرداد ممنوع!
واقعيت تاريخى اين است كه پدربزرگ شما رضا شاه، چه او را خوب بدانيم و چه بد، با انتخاب و راى مردم به قدرت نرسيد. او با كودتاى انگليسى بر سر كار آمد و زمانى كه براى خارجى ها بى فايده شد، با يك نامه سه خطى از سوى انگليس از كار بر كنار شد. آن نامه اين بود: "اعليحضرت لطفا از سلطنت كناره گيرى كرده، تخت را به پسر ارشد وليعهد واگذار نمايند. ما نسبت به وليعهد نظر مساعدى داريم و از سلطنتش حمايت خواهيم كرد. مبادا اعليحضرت تصور كنند كه راه حل ديگرى وجود دارد!"
آقاى رضا پهلوى!
مى بينيد چگونه يك قدرت خارجى(انگليس)، با يك نامه سه خطى، پدر بزرگ شما را از سلطنت بر كنار كرد و پدرتان را به جايش گذاشت. بى جهت نيست كه پدر شما هم كه با راى مردم بر سر كار نيامده بود، اعتماد به نفس لازم را نداشت و در زمان بحران فرار را بر قرار ترجيح داد. او در بحران سال ٣٢ به محض احساس خطر، سوار هواپيماى شخصى اش شد و با همسر و سگش از ايران گريخت. آمريكا با كودتاى خونين ٢٨ مرداد، مصدق را به زندان فرستاد و پدر شما را دوباره بر سر كار آورد. ٢٥ سال بعد وقتى انقلاب شد، شاه باز هم منتظر راى مردم نماند. كه مى دانست در نظام سلطنت، شاه را مردم با راى خود نياورده اند تا با راى خود حفظ كنند. لذا به سراغ حامى خارجى خود رفت و از سوليوان سفير وقت آمريكا پرسيد:" من چه وقتى بايد ايران را ترك كنم؟" سوليوان هم جواب او را نداد و تنها به ساعتش نگاه كرد و شاه در خاطراتش مى نويسد:" در اين لحظه فهميدم كه وقت رفتن من فرا رسيده است."
صحبت هايى كه از بى بى سى پخش نشد!
كدام رضا؟ پهلوى يا پسر شاه؟
سيمرغ ايرانى
رضاى عزيز! از دو گانگى خارج شو!
براى چند هزار طرفدار سلطنت كه بيشترشان تنها نوستالژى طبقاتى دوران گذشته خود را دارند و خيلى هايشان در پايان عمر خود به سر مى برند، مردم را دچار دوگانگى نكن. با آزادگى اعلام كن، سلطنتى كه جز تعصب به تئورى غير علمى ژن برتر مبنايى ندارد، براى تو بى ارزش است. با احترام و دوستى محسن مخملباف ٢٥ فوريه ٢٠١٨