تراژدی پیوند دهنده مردم

© Fotolia / Pavel Parmenovمیدان استقلال تاشکند
میدان استقلال تاشکند - اسپوتنیک ایران
اشتراک
در دوران شوروی ایده آل ها فرق داشتند.

زلزله سال 1966 میلادی برای تاشکند  یکی از حوادث  فاجعه بار  در تاریخ این شهر با قدمت   بیش از دو هزار سال بود. زلزله ویرانی های  زیادی ببار آورد.  اما برخورد ساکنان اتحاد شوروی به این موضوع اوج این حادثه بود.  هزاران نفر از  سراسر اتحاد شوروی به این شهر آمدند  تا هر کاری از دستشان برمی آید برای  تاشکند انجام بدهند.

دختران و پسران جوان  کشور بزرگ اتحاد شوروی برای  ساخت شهر از نو راهی تاشکند شدند. آنها برای دو سه سال  به ازبکستان رفتند اما اسیر  زیبایی شرق شدند و برای همیشه در آنجا ماندگار شدند.  مارگاریتا  دومیانووا قهرمان  امروز ما یکی از آن دختران جوان بود که برای کمک  به شهر تاشکند  ازبکستان رفت.

 سالها از آن زمان گذشته است اما  او هنوز بخوبی  بیاد دارد که با خواندن خبر وقوع زلزله وحشتناک در روزنامه « پراودا» چه حالی شد.

« این خبر مثل غرش رعد در آسمان صاف بود.  کشور تازه داشت پس از ویرانی های جنگ بخود می آمد  و جوانان به فضا  و آینده فکر می کردند. به نظر می رسید که  هیچ اتفاق ناگوار دیگری رخ نخواهد داد.  و ناگهان خبر این فاجعه پخش شد. در آن دوران ایده آل ها  فرق داشتند.  مردم با هم متحد شدند  و هیچکس نمی پرسید چرا باید  برای کمک به تاشکند رفت.  گروه های کمسومول نقش آفرین بودند و  به جمع آوری پول  و وسایل  پرداختند. بسیاری از دوستان من برای کمک  آمدند».

احساسات داغ  جوانی  مردم را یکپارچه کرده بود.  ایده آلهای آن زمان بر اساس قهرمانی ها و ایثار  شرکت کنندگان جنگ کبیر میهنی شکل گرفته بود.  همه می خواستند به مردم آسیب دیده تاشکند و پایتخت ویران شده ازبکستان کمک کنند.

دختر 22 ساله از شهر « یورگا» ی روسیه  که هنرستان معماری  را در نووسیبیرسک به پایان رسانده بود به عنوان عضوی از گروه ساختمانی راهی تاشکند شد.

اولین ماه ها در تاشکند دشوارترین  دوران بود.  اهالی سیبری که به آب وهوای دیگری عادت داشتند بدشواری توانستند به آب و هوای  داغ و سوزان تاشکند عادت کنند.  تابستان وقتی دمای هوا به 40 می رسید، همه چیز  در سکوت عمیقی فرو می رفت.

 اکثر جوانانی که برای ساخت شهر به تاشکند رفته بودند در  انبارهای بزرگی که بسرعت ساخته شدند  ساکن شده بودند.  دیوارهای آن سوراخ های بزرگی داشتند که می شد دست را از میان آن رد کرد.  اما هیچ کس شکایت نمی کرد. همه می دانستند که نه برای استراحت بلکه برای کمک به رفع عواقب فاجعه به آنجا رفته بودند.

کارها زیاد بودند. خیابانها باید از آوارها پاک می شد. تجهیزات سنگین  نمی توانست به ساختمانهای نیمه ویران برسد. مجبور بودند  با دست  خیابان ها را از  آجر و سنگ  پاک کنند. برنامه کار خیلی فشرده بود. آنها باید تا زمستان خانه هایی برای مردم بسازند.

« اوایل  خیلی از زلزله می ترسیدم.  تاشکند پس از زلزله مهیب سال 1966 بارها دچار زمین لرزه شد.  تا کنون احساس ترسی  که با شروع زلزله  وجودم را دربر می گرفت به یاد دارم. در انبار دراز می کشیدیم و لرزش دیوارهای سوراخ و زوزه عجیبی به گوش می رسید. بعد عادت کردیم و با باقی بچه ها سعی کردیم مثل وز وز مگس به آن بی تفاوت باشیم. »

همه چیز حالت خاص رمانتیکی داشت.  به گفته دومیانووا،  او تا حد زیادی آنچه را که در مقابل چشمش رخ می داد مثل  داستان  تلقی می کرد و گویی او قهرمان کتاب است  که مجبوراست مشکلات را رفع کند.

همانا در آن زمان او با شوهر آینده اش آشنا شد.  او نیز از ارمنستان  برای کمک به ساخت شهر به تاشکند آمده بود. ابتدا او توجهی به  جوان مو فرفری سیاه با  سبیل های تابدار نکرد. حالا که او مادربزرگ است و نوه دارد  فکر می کند  تاشکند او را جادو کرد  و سرنوشت دختری از عمق سیبری را با جوانی از قفقاز  پیوند داد.  در وضعیت دیگر محال بود با یکدیگر آشنا بشوند.  پس از زلزله تاشکند هزاران  ازدواج  انترناسیونالی به ثبت رسید.  تراژدی یک شهر  سرنوشت جوانان از اقصی نقاط کشور را  بهم پیوند داد و تاشکند را  یکی از  کثیرالمله ترین شهرهای اتحاد شوروی کرد.

« در آن سالها، منافع مشترک بودند.  همه در یک جهت در حرکت بودند.  بدون مطرح کردن سوالی  شب و روز زحمت می کشیدند. آنها نمی پرسیدند چرا  به اینجا آمده ام و برای شهری بیگانه کار می کنم.  متأسفانه جوانان معاصر فاقد آن حس و روحیه هستند. برای جوانان کنونی  حتی جا دادن  به کهنسالان در اتوبوس دشوار است چه رسد به ساخت تاشکند.  طی این سالها  چیزی  رخ داده است که باعث شد ما  چیزی مهمی را از دست بدهیم، گویی  بخشی از روح و روان  خود را.  باید دوباره  ارتباط ها بین روس ها، ارامنه،گرجی ها، اوکراینی ها و بلاروس ها و دیگر  اقوام  اتحاد شوروی احیا شود.   ملل اتحاد شوروی  که شهر را ازنو ساختند  باید  باهم دوست باشند».

حق با مارگاریتا  میخائیلوناست.  درگیری ها، سیاست و  قهر و کینه ها  می گذرند  ولی حس  شرکت در یک کار بزرگ و مشترک  همیشه باقی می ماند.

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала