در آن کران کاسپین

© Sputnik / Chernovمترو
مترو - اسپوتنیک ایران
اشتراک
برداشت دوم : موزه زیرزمینی

برداشت اول

قطار بعدی آنقدر زود از تونل تاریک بیرون می‌آید که برای انتظار در این موزۀ زیرزمینی، حتی فرصتی کوتاه نمی‌ماند. درهای قطار با صدای ترسناکی به هم جفت می‌شوند. صدای گرم مردانه‌ای نام ایستگاه بعد را می‌گوید. این اولین بار است که می‌شنوم: «خواهش می‌کنم جایتان را به افراد ناتوان، سالمند، زنان باردار و کودکان بدهید.» البته من چون جزء هیچ کدامشان نیستم و سنگینی چمدان و خستگی سفر هم ملاک نیست، دستهایم را به میله‌ای گره می‌کنم و از تماشای آدم‌ها لذت می‌برم.
واگن میعادگاه تصادفی آدم‌های این موزۀزیرزمینی‌ست. تا به ایستگاه بعدی برسیم، می‌توانم تقسیمشان کنم:
دستۀ اول: آدم‌های غرق در مطالعه‌اند؛ کتاب به دست، روزنامه‌خوان، مجله ورق‌زن، جزوه‌خوان‌های یک ساعت قبل امتحان ، خوانندگان دفترچه‌های یادداشت پر از عدد و رقم و ضرب و تقسیم و… این دسته چه نشسته، چه ایستاده به خواندن ادامه می‌دهند. البته من کسانی را که روزنامه یا کتاب بغل‌دستی‌شان را زیر چشمی می‌خوانند هم در این دسته می‌گذارم.
دستۀ دوم: آدم‌های خوابیده؛ در حال چرت خم ‌شده‌ روی شانۀبغل‌دستی. طفلک آن کناری که هر چقدر هم فاصله بگیرد، فایده‌ای ندارد. در ضمن من فکر می‌کنم خم شدن سر به عقب در خواب، رابطۀ مستقیم با باز شدن دهان داشته باشد.
دستۀ سوم: آدم‌های خیره به کفش روبه‌رویی؛ این دسته انگار فکرشان به‌شدت مشغول است.
دستۀ چهارم: آدم‌های محو در تلفن همراه؛غرق در بازی وهیجان‌زده، به طوری که نفرات سمت چپ و راستشان هم به شکل متمایل نشسته‌اند و چشهایشان گاهی گرد و گاهی باریک می‌شود.
دستۀ پنجم: جفتهای عاشق؛ آنها که در همین شلوغی هم خلوت خودشان را دارند.
ایستگاه بعدی باید پیاده شوم، فکر می‌کنم به اینکه کدامشان احتمالاًایستگاه‌های مقصد خود را رد کنند، به گمانم آنهایی که هم‌چنان به کفش‌های روبه‌رویی خیره مانده‌اند!
درها باز می‌شوند… انگار کارگردان این صحنه را می‌چسباند به برداشت بعدی:
سه…دو…یک…حرکت!

ادامه دارد…

 

نوار خبری
0
loader
بحث و گفتگو
Заголовок открываемого материала